پایگاه اشعار رجبعلی نیسی...فانوس دهکده

این وبلاگ برای همدلی با سالکان طریق عشق بنا گردیده است..یاعلی(ع)

پایگاه اشعار رجبعلی نیسی...فانوس دهکده

این وبلاگ برای همدلی با سالکان طریق عشق بنا گردیده است..یاعلی(ع)

روایت عباس(ع)وفرات

آنروز معراج حقایق سبز میشد 

 

یک باغ از داغ شقایق سبزمیشد 

 

ازتشنگی سنگ بیابان آب میگشت 

 

ذکرصغیران ای عمو بشتاب میگشت 

 

باغ فدک بر کربلا می کرد زاری 

 

زخم عطش برسینه ها میگشت کاری 

 

از سردمهری آتش سوزان به پابود 

 

لب تشنگی آتشفشان خیمه ها بود 

 

گلهای زهرا از عطش پژمرده بودند 

 

مرغان حق سر زیر پرها برده بودند 

 

دریای غیرت ناگهان از نو خروشید 

 

عباس بر تن جامه ی ایثار پوشید 

 

دست خدا ازآستین بیرون شد.آنگاه 

 

ذکر ملایک شد همه الله الله... 

 

چون جلوه گر شدماه در چشم شریعه 

 

تاریخ همت را رقم زد آن طلیعه 

 

تصویر او برآب تاثیری چنان کرد 

 

کان شط به فریاد آمدو آنگه فغان کرد: 

 

ای خضر ای ادریس ای الیاس عباس 

 

دریا تویی.من تشنه ام عباس عباس 

 

صورت به پیش آور همه دردم دوا کن 

 

آنگه مرا با جرعه ای حاجت روا کن 

 

از بس که دریا کام او را آرزو کرد 

 

عباس هم چشم کرامت سوی اوکرد 

 

زان آب سرد پرعطش یک مشت برداشت 

 

اما به غیرت اوکه میراث از پدر داشت: 

 

یاد از لب خشکیده ی ارباب میکرد 

 

وان آب را درحسرت خود آب میکرد 

 

گفتا حسینم تشنه و من آب نوشم؟ 

 

این جامه ذلت به تن هرگز نپوشم 

 

چشم عطش پوشید او از خوردن آب 

 

اما ز جان کوشید بهر بردن آب... 

 

او تشنه لب میرفت و دشمن در کمین بود 

 

باران تیرش از یسار و از یمین بود 

 

از تشنگی هفت آسمان را دود میدید 

 

وز خیل گرگان راه را مسدود میدید 

 

یک دست برمشک ودگردستش به شمشیر 

 

میگشت آب از هیبت عزمش دل شیر 

 

او معنی بی چون ایثار و مدد بود 

 

تکرار محض مرتضی پور اسد بود 

 

شیر و هراس از روبهان؟هیهات هیهات 

 

عباس و بیم از نقدجان؟هیهات هیهات 

 

او خیبر رزم پدر تکرار می کرد... 

 

همچون علی در نهروان پیکار می کرد 

 

دست وسر و پای بتان برخاک میریخت 

 

آتش به جان دشمن سفاک میریخت 

 

اما قضا را تیغ بردستش نشاندند 

 

دست یداللهی به خاک وخون کشاندند 

 

پس در نظر آورد کام خشک اصغر 

 

گفتا اگر افتاد یک دستم ز پیکر 

 

تا بر تنم آن دست دیگر نیز باقیست 

 

لب تشنگان خیمه را عباس ساقیست 

 

در دیده اش دشت بلا کوه منا بود 

 

ذکر لبانش واحسین و ربنا بود 

 

چون دست دیگر نیز از ساقی برافتاد 

 

گویی فلک را تاج از فرق سر افتاد 

 

در فکر مشک آب بود و کام گلها 

 

از تشنگی میدید او فرجام گلها 

 

مشکش به دندان بود واشک ازدیده جاری 

 

میگفت:ای عباس اگر دستی نداری 

 

دست بلند همتت کوته مبادا 

 

برگردی از این عهد وازاین ره مبادا