ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
پادشاهی که دگر یار ندارد این است
باغبانی که گلش خار ندار این است
آن امیری که زده تکیه به یک نیزه غریب
در دلش جز غم بسیار ندارد این است
پاکبازی که زمجموعه ی فرزندانش
جز یکی عابد بیمار ندارد این است
میهمانی که درین عرصه خوش آمدگویی
جز دم خنجر اشرار ندارد این است
تشنه کامی که بجز داغ پیاپی دیدن
مرهمی بر دل تبدار ندارد این است
سرفرازی که زتاراج خزان در دل باغ
جز گل زخم شرربار ندارد این است
شهریاری که بود محتشم آل رسول
مانده تنها و پرستار ندارد این است
آنکه گویند حسین است وشفیع همگان
بر سرش سایه جز آزار ندارد این است
سوی"نیسی"نگر ای زاده زهرا وببین
آنکه جز نوکری ات کار ندارد این است