ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
تا ز مسجد مرتضی شق القمر آمد برون
زینب غمدیده با چشمان تر آمد برون
گفت ای بابا تورا تیغ جفا بر سر زدند
لیک از زخم سرت خون جگر آمد برون
آسمان خشکید و جبریل امین فریادزد
آه دل از سینه ی خیرالبشر آمد برون
ناگهان عرش خدا غوغای لرزیدن گرفت
تاکه زهر از ناوک شمشیر شر آمد برون
بسکه از نامردمیها خون دلها خورده بود
ناله فزت ورب از بام و در آمد برون
کوه سرشار عدالت عاقبت درهم شکست
تا که دست کینه ی آن خیره سر آمد برون
بهر خسرانی که در باغ عدالت شد پدید
ناله حتی از قضا و از قدر آمد برون
آسمان گویی قیامت دید و آنگه مکث کرد
روی خونین تا شفق در آن سحر آمد برون
سرد شد دیگر تنور خانه ی ایتام شهر
پیر اعما را مگر برق از بصر آمد برون
کار از تقدیر بود و شوق دیدار خدا
تا که روبه قاتل آن شیر نر آمد برون