ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
آن شب قدر که سودای سحر داشت علی
بی شک از حادثه ای سرخ خبر داشت علی
سالها بود که در بند غم فاطمه اش
سینه ای سرختر از آتش در داشت علی
از سر هر مژه اش چشمه خون جاری بود
در دل هر نگهش موج دگر داشت علی
استخوان بغض گلوگیر نفسهایش بود
خار در دیده وآتش به جگر داشت علی
آسمان تیره تر از زلف شبش میگردید
تا به دیوار و در خانه نظر داشت علی
آنشب اما دلش از مژده وصلت خوش بود
التفاتی به قضا و به قدر داشت علی
بال مرغان چمن راه بر او می بستند
وعده ای سرخ ولی با خم سر داشت علی
گفت برخیز و همان کن که نباید بکنی
قاتلی را که به دل نیت شر داشت.علی
نتوان گفت چه پیش آمد وعالم چون شد
سر از آن سجده خونرنگ چو برداشت علی
کاش میخورد گره با ابدیت "نیسی"
آنشب قدر که سودای سحر داشت علی